آذر رسید و سالگرد بیشرمانه ترین قتل و ترور تاریخ ایران / نماهنگ ریشه درخاک تقدیم به پروانه و داریوش فروهر

 


آذر ماه اغاز میشود و نخستین روز این ماه یادآور سالروز کشته شدن داریوش و پروانه فروهر است . باز هم قتل و جنایت حاکمیت ولایت فقیه و این بار دو تن از عاشقان این مرزوبوم ناجوانمردانه در خون سرخشان غلتیدند . جلادان بارگاه ولایت فقیه در یکم آذرماه ۱۳۷۷ خورشیدی ، با دشنه ای بردست به مأوا و منزل این دو پرستوی میهن شبانه حمله بردند و با ضربات پی در پی دشنه خون سرخشان را بر زمین ریختند . دو پرستویی که عاشقانه و مصدق وار به سرزمینشان عشق میورزیدند و همه ی عمرشان را برای آزادی و دموکراسی و برعلیه استبداد مبارزه کرده بودند . الگوی آنان در مبارزه دکتر محمد مصدق بود و پروانه ی فروهر در واپسین روزهای زندگی محمد مصدق بر بالینش حاضر بود و از رهبر ملی ایرانیان پرستاری میکردوبعد از درگذشت مصدق تمام کوشش و توان خود را در کنار همسرش ، داریوش برای ادامه ی راه مصدق بزرگ درپیش گرفت . از همان ابتدای پیروزی انقلاب و بعد از پایمال شدن خون انقلابیون توسط ولایت مداران به نفی منش رژیم جمهوری اسلامی در درون مرزها پرداختند و حاضر به ترک میهن دربند نشدند تا اینکه در شبانه ی بی رحم اول آذرماه بدنشان با ضربات پی در پی دشنه ی کفتاران دریده شد .این شیوه ی کثیف و بزدلانه ی حاکمیت اسلامی است هنگامی که در برابر خواست و اراده ی مردم برای میل به آزادی از هر جنایتی فروگذار نمیگردند . با کشتن و بی نفس کردن داریوش و پروانه ماشین ترور حکومت متوقف نشد و عده ی بسیاری از نویسندگان و فعالان حقوق بشر همچون محمد مختاری و مجید شریف و محمد جعفر پوینده به تیغ این نامردمان بینفس شدند و ناجوانمردانه جان سپردند .
این جنایت حلقه ای بود از دیگر جنایت این رژیم با فاصله ی ۴ ماه ، معصومه مصدق دختر غلامحسین مصدق و نوه ی دکتر محمد مصدق که به منظور دیدار از مزار پدربزرگش به ایران آمده بود با ضربات کارد و به همان شیوه ی قتل رایج مزدوران حکومتی کشته و بی نفس
گردید .
از دیگر عزیزانی که تنها در درون مرز در راه میهن وآرمانهایشان و تنها به جرم نوشتن و مخالفت با نظام ولایت سلطه کشته شدند میتوان از
 کاظم سامی ،علی‌اکبر سعیدی سیرجانی ،حسین برازنده  ،احمد میرعلائی، غفار حسینی ،احمد تفضلی، ابراهیم زال‌زاده، پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده، مجید شریف، مظفر بقائی، محمود طالقانی، شمس‌الدین امیرعلائی نام برد.
داریوش و پروانه فروهر در روزگار پایان عمر شریفشان بر یک قانون اساسی که در آن، دین و دولت از هم جدا باشند تاکید داشتند و بهبود وضعیت را در چهارچوب نظام اسلامی و این قانون اساسی غیرممکن میدانستند .
پروانه و داریوش نشان دادند که آزادی و دموکراسی خواهی برای میهن دربند را با مصلحت اندیشی معامله نمیکنند و دربرابر صد سال تاریخ استبدادستیزی این ملت خود را مسئول به ادامه ی راه میدانند. به همین سبب هست که خون آنان پایمال نشد و هزاران داریوش و پروانه از بستر دانشگاه های همین رژیم متولد شدند و آرمان ها و مطالبات برحق پروانه و داریوش آرمان یک ملتی شد که در کشاکش همه ی دردها و بغض ها همچنان زنده و پویا باقی مانده است . قلب کارد خورده ی پروانه امروز در بدن هزاران زن ایرانی میتپد زنانی که محبوس زندان های حاکمیت هستند و یا زنانی که در هر مناسبت با زبان برنده ی پروانه اعتراض میکنند و نگاهشان تداعی کننده ی نگاه پر از خشم و مهر پروانه هست . مردان این سرزمین به شجاعت و استواری داریوش فروهر تا رسیدن به سرمنزل مقصود مبارزه کرده و میکنند و برای رسیدن به دموکراسی و آزادی و از بین بردن این نظام مجهول و جاهل در برابر هیچ استبدادی کرنش نکرده اند و نخواهند کرد.
پروانه ی فروهر در سالگرد درگذشت دکترمحمد مصدق در احمد آباد خطابه ای ایراد کرد که جمله ای سرآغاز صحبتش همان راهی بود که بعد از مرگ او و داریوش به وقوع پیوست و تا به امروز ادامه دارد . پروانه گفته بود : ،*آنگاه که انسان به بهای زندگی خویش ، حقیقت زمان را واقعیت بخشید ، دیگر مرگ سرچشمه ی عدم نیست . جویباریست که در دیگران جریان میابد ، انسانی از این دست بستر سیلاب مرگ و زندگی است و دیگر بازی چرخ را آسان بر او دست نیست *
پروانه از پرستویی سخن میگفت که روزی به میهن دربند بازخواهد گشت و واژه ی مهر و محبت را هم با خودش می آورد
یک روز شاید یک روز،همراه پرواز پرستوی عاشقی ،واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گردد
امید کوبه در را بفشارد و سپیدی جای تمامی این سیاهی ها را پر کند.آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید


حتی بر عزیزترینشان


آنها ریشه در خاک این سرزمین  دارند  و روزی همین نزدیکی ها  در کنار دیگر پرستوها باز خواهند گشت و آزادی را در کنار ما جشن خواهند گرفت .  این نماهنگ را با صدای خودم  به پروانه و داریوش  و همه ی دوستداران این قهرمانان ملی ایران تقدیم میکنم 

ســـــتاره
 برای دیدن نماهنگ  ریشـــــه در خــــاک بر روی این عکس کلیک کنید



چـــه پروانه وار تکه تکه میشویم درآرزوی پرواز و چه پرستووار جان دادی در لحظه ی نبودن نیستن ها!

چه پروانه وار، در آرزوی پرواز تکه تکه میشیم  و تو چه پرستووار جون دادی برادر جان! عجب حکایتی  هست آزادی !
آزادی همون کلمه ی  آتش گرفته ای است که در حسرت رؤیای  شاملو میسوزه و تاریخ شرمنده از مظلومیت این نسل به جون آمده ، خودش رامدام انکار میکنه .
ما فرزند انقلاب هستیم . انقلابی که سعی میکرد  به ما یاد بده که میشه به اسم خدا دروغ گفت ! میشه نام دختر پیامبر اسلام رو زمزمه کردو تجاوز کرد . میشه  یا حسین گفت و ضربات تازیانه رو به پیکر فرزندان این مرزو بوم فرود آوردومیشه جای مهر داغ شده روی پیشونیت باشه و هم زمان دستت هم آغشته به خون باشه /
اما تو تصمیم گرفتی که کارگری کنی و با نان کارگری اما شرافت کاری روزی خود و مادرت رو تأمین کنی و همزمان با نوشتن توی وبلاگت به حاکمیت نشون بدی که توی محاسباتش دچار اشتباه شده و طبقه ی کارگر ایران بزرگترین و آگاه ترین مخالفان این حاکمیت رو تشکیل میدند /
ستّار جان تو نمردی ! بلکه تو همون پرستوی عاشقی هستی که به قول زنده یاد پروانه اسکندری (فروهر) یک روز واژه ی لبخند ، همراه با تو به سرزمین سوخته ی ما باز خواهد گشت 
یک روز شاید یک روز
همراه پرواز پرستوی عاشقی

واژه لبخند به سرزمین سوخته من باز گردد


امید کوبه در را بفشارد
و سپیدی جای تمامی این سیاهی ها را پر کند
آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید
حتی بر عزیزترینشان
(سروده ی زنده یاد پروانه اسکندری )
 ســـــتاره

تهرانِ خسته ، در دود گریه کن . کسی تو را نخواهد دید حتی اگر خون گریه کنی






  • گریه کن تهران ! از شوش و راه آهن و رباط کریم  تا  بلندیهای پونک و آستان دماوند خموش .
  •  از کهریزک تا سردار جنگل و از مولوی تا بام تهران گریه کن که  آزادی را در اسارتِ میلادِ مرگ و دروغ و کینه و جنایت به آتش کشیدند .
    پشت این قبرستان شهریست ، شهری که جنوب و شمال ندارد  . شهری که غرب و شرق ندارد . شهری که دودی نیست  و همه آزادند که آزادانه در کنار هم شاد باشند و پیراهن سیاه و چهره های عبوس در این شهر جایی ندارد .شهری که امام زاده ندارد و خاک کوچه های شهر خونی نیست . مرگِ زوری نیست.مادرِعزادار نیست. شکمِ گرسنه و کودک خیابانی نیست . شهری که ستّار آن را بهشت کوچک رؤیاهای خودش میخواست ,رؤیاهایی که در گوشه ی زندان هم، با آنها زندگی میکرد . رؤیاهایی از جنس آزادی وبرابری  . رؤیاهایی که برای او و همه ی ما حرام اعلام شد  .
       دستت را به ٰرؤیاهای سبز ستّار بده!
    ستّار بهشتی ، کارگر و نان آور خانه و مادر، وبلاگ نویس ساکن محله ی رباط کریم در تهران, در زندان کشته شد.
    به مادرش گفتند برایش قبر بخرد و خفه شود.

    ستاره