پاییز رو با همه ی زیباییهاش دوست دارم . دوست
داشتم در این عصر پاییزی از زیبایی های این فصل بنویسم . فصلی که منو میبره به
کلاس های درسی که روزگاری پشت نیمکتهای اون کلاس ها بیخیال از مشکلات زندگی احساس
امنیت میکردم و اینکه بعد از ظهر که به خونه برمیگردم مادری دارم که به استقبالم
میاد تا فرزندش رو در آغوش بگیره . به ناگاه یاد کودکان زلزله زده آذربایجان شرقی
میفتم که خیلی هاشون نه الان کلاس درسی دارند و نه حتی مادری که در آغوششون بگیره
و در این فصل سرد گونه های خیسشون یخ کرده و دستای کوچیکشون رو با بازدم نفسشون
گرم میکنند . از کی باید شاکی باشم از خدا که خودش هم قربانی خودش شده و یا از
مردمی که در تب دلار چهار هزار تومنی
گرفتار شدند و یا از حکومتی که تنها چیزی که براش اهمیت نداره حقوق کودکان
هست . همه ی ما روزی کودک بودیم و احتمالا خاطره های زیبایی رو از دوران کودکیمون
به یاد داریم و حالا که توی جامعه با مشکلات کوچیک و بزرگ دست و پنجه نرم میکنیم
بعضی وقتا حسرت دوران کودکیمون رو میخوریم که شاید شاد ترین و بی دغدغه ترین دوران
زندگیمون بوده باشه . نمیدونم این نوشته ی
کوتاه رو چند نفر میخونن و بهش اهمیت میدن
اما دوست دارم حتی با تعداد کمی هم که شده این درد دل رو کرده باشم که
بهترین کار و زیباترین کاری که انسانها میتونن
انجام بدن کمک کردن به همدیگه هست و از نظر من زیباترین کار اینه که
بگذاریم کودکان مصیبت دیده ی وطنمون بیشتر از این رنج نکشند . این بچه ها بزرگ میشن و اگه با مهر و گرما و
عشق ما بزرگ بشن در آینده فرزندانشون رو
هم با عشق بزرگ خواهند کرد و اگه مورد بی مهری و بیتفاوتی ما قرار بگیرند معلوم نیست
که در آینده چه احساسی نسبت به این مرزوبوم و این مردم و حتی فرزندانشون خواهند
داشت .
۱ نظر:
کمک های جنسی را چطور به دست این عزیزان برسانیم؟ امین
ارسال یک نظر