-
گریه کن تهران !
از شوش و راه آهن و رباط کریم تا
بلندیهای پونک و آستان دماوند خموش .
- از کهریزک تا سردار جنگل و از مولوی تا بام
تهران گریه کن که آزادی را در اسارتِ میلادِ
مرگ و دروغ و کینه و جنایت به آتش کشیدند .
پشت این قبرستان شهریست ، شهری که جنوب و شمال
ندارد . شهری که غرب و شرق ندارد . شهری
که دودی نیست و همه آزادند که آزادانه در
کنار هم شاد باشند و پیراهن سیاه و چهره های عبوس در این شهر جایی ندارد .شهری که امام زاده ندارد و خاک کوچه های شهر خونی نیست . مرگِ زوری نیست.مادرِعزادار نیست. شکمِ گرسنه و کودک خیابانی نیست . شهری که
ستّار آن را بهشت کوچک رؤیاهای خودش میخواست ,رؤیاهایی که در گوشه ی زندان هم، با
آنها زندگی میکرد . رؤیاهایی از جنس آزادی وبرابری . رؤیاهایی که برای او و همه ی ما حرام اعلام
شد .
دستت را به ٰرؤیاهای سبز ستّار بده!
ستّار بهشتی ، کارگر و نان آور خانه و مادر، وبلاگ نویس ساکن محله ی رباط
کریم در تهران, در زندان کشته شد.
به مادرش گفتند برایش قبر بخرد و خفه شود.