امـــــشــــب شب یــــلـــداســـت و من به اندازه ی تمام روزها و شبهایی که در این سالها گذشت به صبحی میاندیشم که در پس این شب تیره فرا خواهد رسید. اشکی نمانده است که طاقت دلتنگی ام را داشته باشد.
.ضیاء نبوی دانشجوی محروم از تحصیل در یلدایی مثل امشب چشم به این دنیا گشود و در بیدادگاه های مهمان های ناخوانده به یازده سال زندان در تبعید محکوم شد . ضیاء به زندان کارون اهواز منتقل شده و به گفته ی خودش در آن زندان انسانیت جان میدهد و بهانه ای برای زنده ماندن وجود ندارد.
ضیاء جان این بیرون هم انسانیت رنگ باخته و بهانه ای برای زنده ماندن و جود ندارد و به قول اخوان ثالث کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن دیدار یاران را!.
ضیاء جان روز میلادت مبارک و خجسته باد . مبارک توکه سکوت نکردی و مبارک همه ی آنها که سرهایشان در گریبان و لبهایشان بسته است و امشب در فکر دلار هزار و پانصد تومانی و یارانه های نقدی و غیر نقدی و تحریم های اقتصادی به خواب خواهند رفت.
امشب، من در این دورترین جای جهان کنار تو ایستاده ام و میلادت را جشن خواهم گرفت.
ضیاء جان این بیرون هم انسانیت رنگ باخته و بهانه ای برای زنده ماندن و جود ندارد و به قول اخوان ثالث کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن دیدار یاران را!.
ضیاء جان روز میلادت مبارک و خجسته باد . مبارک توکه سکوت نکردی و مبارک همه ی آنها که سرهایشان در گریبان و لبهایشان بسته است و امشب در فکر دلار هزار و پانصد تومانی و یارانه های نقدی و غیر نقدی و تحریم های اقتصادی به خواب خواهند رفت.
امشب، من در این دورترین جای جهان کنار تو ایستاده ام و میلادت را جشن خواهم گرفت.
نه از رومم، نه از زنگم ، همان بی رنگ بی رنگم .
بیا بگشای در ، بگشای، دلتنگم.
حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست ، مرگی نیست .
صدائی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه می گوئی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست .
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است .
و قندیل سپهر تنگ میدان . مرده یا زنده ،
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است .
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است.
بیا بگشای در ، بگشای، دلتنگم.
حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد.
تگرگی نیست ، مرگی نیست .
صدائی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است .
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم .
چه می گوئی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست .
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است .
و قندیل سپهر تنگ میدان . مرده یا زنده ،
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است .
حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر