استــاد بهروز جاویــد تــهرانی ،اسطــوره ی بی ادعا ، آزادیت مبــــــــارک


یــــــــادت هست ؟ برای من وتو انگار همین دیروز بود و برای بهروز ۱۱سال گذشت . ۱۱سال پشت میله های زندان و ۷ سال بی وقفه ،محبوس دل بی رحم روزگاری که در مفهوم گندیده ی توهین و تحقیر جان میداد و جان میگرفت .
بهروز جان ، ای اسطوره ی بی ادعای من، میدانم که رنج سالیان سال تنهایی و درد  با تو چه کرد  و با اینکه از زندان رهایی یافتی ولی هنوز آزادی را لمس نکرده ای . بهروز جان گمان مبر که رنجی را که بر تو رفت تحمل کردم . گمان مبر که تازیانه هایی که سال پیش بر پیکرت فرود آمد ، زخمیم نکرد !
بهروز جان  برایم سخت بود که در شب میلادت بنویسم  زیرا که اشک امانم نمیداد .اشک شادی و خوشحالی از آمدنت
همان احساسی را داشتم موقعی که آرش ( آرش صـــادقی) از زندان آزاد شد  میدانستم که آرش از زندان که آزاد شود به جای خانه باید به بهشت زهرا برود تا  مادرش را که در سینه ی خاک آرمیده  در آغوش بگیرد. مادری که در آرزوی بازگشتِ
فرزندش به خانه  جان داد و حاکمیت نگذاشت که  
فرزند برای آخرین بار با مادرش وداع کند.
بهروز جان ، میدانم که عزیزترین کسانت را در این مدت از دست دادی .میدانم که دنیای امروزت را با دنیای نوزده سالگی که پای به زندان گذاشتی  متفاوت میبینی و احساس تنهایی بیشتر از رنج زندان آزارت میدهد . اما از تو میخواهم که نشکنی .در زندان نتوانستند که تو را بشکنند و خم کنند .نگذار در این زندان بزرگتر تو را بشکنند . ما هم مثل تو، پژمرده شدیم اما نشکستیم  . یاران دبستانی را میبینی ؟ ما همه از نسل سرافــــــراز تو وام گرفتیم و پر پرواز جستیم.
بهروز جان آزادیت مبارک ما باشد که در نخستین لحظات زایــش نور و روشنایی ، تو را در جمع خود داریم.
استاد بهروز جاویـــــــــد تهرانی ،  دوستــــت داریــــــــــــــــم

هیچ نظری موجود نیست: