روزی همین نزدیکیها زمانی خواهد رسید که گردشگران را آزادانه به بند متادون زندان اوین خواهند برد تا به آنها بگویند اینجا بند متادون زندان اوین بود محل حبس بهاره هدایت و مهدیه گلرو
با سایه های سبزم روی دیوارهای بلند و سیاه اوین نقش امید را برای گلبانویی خواهم کشید که نامش بهاره است .بهار را تجسم کن بهاره و برایمان بمان که ماندن تو نوید بخش رویش است .
آنان که شبانگاه با ساتوری در دست بر درها میکوبند شبانگاه سرد و وحشی ِ دهم دی ماه سال 1388 گل بانوی بهاری ما را از خانه ربودند .در خیال خام خویش میپندارند که با بردن بهار به اوین برای همیشه بهار را از سرزمین ما ربوده اند.
بهاره ی هدایت به زندان اوین برده شد به بند متادن تا در آنجا بماند و سبزترین سالهای زندگیش را به راهی هدیه کند که راه همه ی ما ست .گناه بهاره گناه همه ی ما بود .سیاه نمایی علیه نظامی که همه چیزش سیاه بودو سیاهی بخشی ازتقدیر حاکمیتی خواهد بود که بهترین فرزندان این مرزو بوم را در پشت دیوارهای بلند و در سلولهای انفرادی در انزوا محبوس کرده است.
دو بهار آمدو رفت و بهاره به خانه برنگشت .اعتصاب غذا را به جان خرید و در پشت دیوارها به سایه های سبز من وتو تکیه کرد.تبلور عشق در نگاه مظلومانه زنی که در نگاه سرد استبداد دینی محکوم به زن بودن شد
محکوم به ستاره بودن و زندانیِ آسمانی که هیچ ستاره ای نداشت به جز یک ستاره و آن هم امید امید به آینده ای
که هیچ بهاری در اتاق های تاریک و سرد محبوس نشود.امید به آینده ی سرزمینی که مهدیه گلرو در گلستان آرزوها پرپر نشود و نسرین ستوده شود نه آن که در قرنطینه ی بند متادون پژمرده شود.
بهاره در قرنطینه بیمار شد ولی بر تب و لرز بیماری چیره میشود تا نگاه در نگاه حاکمانی اندازد
که شبنمِ عشق رابر برگِ سبزِ آزادی تاب نمی آورند.برگِ سبزی که همین روزها تب و لرز را به جان حاکمان سیه دل انداخته و خواب شب را از آن ها ربوده است.
بهار دلتنگ است دلتنگ دوستان ویارانی که هم بند او بودند و اینک در سینه ی خموش خاک سرزمینش آرمیده اند
بهاره آسمان پشت دیوارها را میبیند آسمانی که ستاره ی سحابی دریک شب رویایی درخشش چندین برابر میشود
قطره اشکش نثار هاله میشود بانویی شجاع و دلیر که در تشیع جنازه پدر ناجوانمردانه توسط کبود دلان ولایت مدار بر سینه اش کوبیده میشود و قلبش از حرکت باز می ایستد
چه کسی میداند که گل بانوی استقامت سرزمین ما شاهد از دست دادن چند یار و هم بند خویش بوده است
برگ کاغدی ندارد تا بر آنچه بر او و یارانش رفته بنویسد اما مینویسد چند جمله ی کوتاه به کسی
که دوست داشت سالهای زندگیش را با او قسمت کند
بهاره روی یک دستمال چرو کیده ی کاغذی می نویسد:
دلم برای همه جیز تنک شده , بند بندِ وجودم از این دلتنگی درد میکند
خسته ام از این همه رؤیاهای کوچک که خفه ام میکند.
حسرت حسرت میدانی چیست؟ میدانم که میدانی اما نمیدانی که چه حالیست که در این
قفس لعنتی مانده باشی و در عرض یک سال سه فرشته را از پیش چشمانت تا زیر خاک
بدرقه کرده باشی.
بهاره هم پیمانمان در جنبشِ دانشجویی است .صدایش رسا و نگاهش به آینده ی این سرزمین تکامل رویش اندیشه های همه ی تاریخ ایران است .و همانطور که در پیمانمان آمده است برای رسیدن به بهار آزادی و دموکراسی از هر کوششی که لازم باشد دریغ نخواهیم کرد
بهاره یار ما در جنبش زنان است و شور و پویایی او و دیگر یارانامان در کمپین یک ملیون امضا اراده ی ما را برای تحقق بخشیدن به آمالمان چندین برابر نموده است
بهاره جان شکر خندی بزن که شور سالهای از دست رفته ی جوانیت را باز خواهیم جست وامروز با تمام غرور واز اعماق دل فریاد خواهیم زد که افتخار میکنیم زن هستیم و هم نسل زنان و مردانی که برای احقاق حقوق شهروندی و ازادی و دموکراسی تا پای جان مقاومت کرده اند
گلِ اقبال ِ من ای غنچه یِ ناز بهار اینجاست بیا با من بیاویز
ستاره ی ایران
تیرماه سال 1390
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر