نمــــــاهنگــی برای کودکـــان خیابان های شهر خاکستری

 نــــــمیـدانم از صبح تا شب چند کودک خیابانی  میبینی و آیا شده که برای یک بار به چشمان کودکی بنگری که تنها تفاوتش با ما اینست که از ما هم تنها تر است ؟ من و تو در کدامین بخش از توحش انسانی گرفتاریم که سر بر بالین میگذاریم و در آرزو های هفت رنگ  خویش به خواب میرویم  در حالیکه همین نزدیکی ها پشت همین پنجره کودکی از سرما به خود میلرزد و دستان کوچکش را با بازدمش گرم نگاه میدارد .
چشمانت را ببند و برای یک لحظه در خیابانهای این شهر خاکستری ، آرزوهایت را به آرزوهای یک کودک خیابانی پیوند بزن
شاید گرمای یک بخاری و شاید یک پتوی گرم و یا یک غذای گرم همه ی چیزهایی باشد که او در این لحظه آرزو میکند . دست نوازشی میخواهد که از روی ترحم نباشد و نگاهی که تحقیرش نکند .
بیایید یکدیگر را دوست بداریم و از همه مهمتربه کودکان سرزمینمان مهر بورزیم و برای آینده ی بهتر آنها تلاش کنیم که معیار انسان بودن ما در پاسداشت ارزشهای انسانی و بسط مهر و محبت در سرتاسر این گیتیست .
این نماهنگ را با صدای خودم به کودکان سرزمینم تقدیم میکنم



هیچ نظری موجود نیست: